Monday, December 21, 2009
یلدا مبارک
دست به کاری زنم که غصه سرآید
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چوبیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور زخورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر رهروی که در گذر آید
صالح وطالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد وکه درنظر آید
بلبل عاشق توعمر خواه که آخر
باغ شود سبزوشاخ گل به برآید
غفلت حافظ دراین سراچه عجب نیست
هرکه به میخانه رفت بی خبر آید
Tuesday, December 8, 2009
Thursday, December 3, 2009
Saturday, November 28, 2009
Monday, November 23, 2009
Sunday, November 22, 2009
Friday, November 20, 2009
جدال ابدی
به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال من آفرید
خدایی که اول تو را از لجن و بعداً مرا از لجن آفرید!
برای من انواع گیسو و موی برای تو قدری چمن آفرید
مرا شکل طاووس کرد و تو را شبیه بز و کرگدن آفرید
به نام خدایی که اعجاز کرد مرا مثل آهو ختن آفرید
تو را روز اول به همراه من رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف مرا بیکس و بیوطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید
وزیر و وکیل و رئیسات نمود مرا خانهداری خفن آفرید
برای تو یک عالمه کیس شراره، پری، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر براد پیت من را حَسَن آفرید
برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید
به نام خدایی که سهم تو را مساویتر از سهم من آفرید
نادر جدیدی
به نام خداوند مرد آفرین که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید و شد نام وی احسنالخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم تو زیباییام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونهام کار اوست نه کار پزشک و پروتز، همین
نداده مرا عشوه و مکر و ناز نداده دم مشک من اشک و فین
مرا ساده و بیریا آفرید جدا از حسادت و بیخشم و کین
زنی از همین سادگی سود برد به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تکدرخت و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود که ای مرد پاکیزه و مهجبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایشات نشسته مداوم تو را در کمین
Monday, November 16, 2009
Friday, November 13, 2009
Monday, November 9, 2009
پشت هيچستان
واحه ای در لحظه
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصدهایی است
که خبر می آرند از گل واشده دورترین بوته خاک
روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سرتپه معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می اید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگرمی ایید
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من
سهراب سپهری
.
Saturday, November 7, 2009
دوات
دواتت را نيكو گردان و در حفظ و نگاهداري اش بكوش كه دواتها خزينه هاي ادب و فرهنگ اند.
جاحظ گويد:
اسم ليقه وقتي صدق مي كند كه آلوده به مركب و داخل دوات قرار گيرد.
استادي گفته است:
بر عهده كاتب است كه ليقه را در هر ماه تجديد كند و در هنگام فراغ از كتابت، در دوات را بگذارد تا از گرد و غبار محفوظ بماند و خط را فاسد و تباه نسازد.
و بدان جهت مركب را مداد ناميده اند كه قلم را مدد مي دهد و كمك مي كند و مركب از آن روي گويند كه از اجزاء چندي فراهم آمده است. كلمه مداد به رنگهاي ديگر نيز گفته مي شود، ولي رنگ سياه پيوسته در كار كتابت مي آيد و به رنگهاي ديگر گاهگاه احتياج مي افتد.
Tuesday, November 3, 2009
Wednesday, October 28, 2009
Sunday, October 25, 2009
Thursday, October 22, 2009
Wednesday, October 21, 2009
Tuesday, October 20, 2009
بخشی از شعر زیبای اخوان ثالث وسر مشق شماره یک برای هنر جویان خوشنویسی
Sunday, October 18, 2009
هم بخندید هم بشنوید
آنکه شنيد ، آنکه نشنید
مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است...
به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد.
به اين خاطر، نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.
دکتر گفت: براي اينکه بتواني دقيقتر به من بگويي که ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است ، آزمايش ساده اي وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...
« ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي ، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد ، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد. »
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد:
« عزيزم ، شام چي داريم؟ » جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: « عزيزم شام چي داريم؟ »
و همسرش گفت:
« مگه کري؟! » براي چهارمين بار ميگم: « خوراک مرغ » !!
حقيقت به همين سادگي و صراحت است.
Saturday, October 17, 2009
بنویسید تا آرام شوید
گاهی فشارهای عصبی به اندازه ای زیاد می شوند
که افراد را به گریه انداخته یا موجب لرزش اندام آنها می شود واین شرایط به اندازه ای
وخیم می شود که گاهی سکته مغزی وقلبی به وقوع می پیوندد.
اما متخصصان معتقدند که نوشتن تا حدود زیادی به کاهش استرس کمک می کند.
به گفنه ی آنها ،یادداشتهای روزانه در خصوص احساسات وشرایط می تواند
از بار عصبی ذهن وروح افراد بکاهد. وبه آنها در تخلیه احساسات روانی کمک کند.
کارشناسان می گویند:افکار واحساسات خود را بدون هیچ قضاوتی روی کاغذ بیاورید.
به این ترتیب از آنچه که در درون شما می گذرد،آگاه می شوید.
گام بعدی شناسایی منبع خشم واسترس وکمک به ایجاد تغییرات ،باز بینی افکارو
احساساتی که به رشته ی تحریر در آمده اند به شما کمک می کند تا درک بهتری از
احساسات خود داشته باشید.ورههای کنترل آن را به مطلوبترین شکل شناسایی کنید.
Thursday, October 15, 2009
Wednesday, October 14, 2009
Tuesday, October 13, 2009
Sunday, October 11, 2009
Friday, October 9, 2009
تلقی شگفت انگیز شاعر از دوزخ
داد درویشی از سر تمحید
سر قلیان خویش را به مرید
گفت از دوزخ ای نکو کردار
قدری آتش به روی آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد
عقد گوهر زدرج راز آورد
گفت در دوزخ هرچه گردیدم
درکات [جحیم را دیدم
هیزم و آتش و ذغال نبود
اخگری بهر اشتعال نبود
هیچ کس آتشی نمی افروخت
زآتش خویش هر کسی می سوخت
"صغیر اصفهانی"
Thursday, October 1, 2009
Wednesday, September 30, 2009
پشه اي در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
کودکي-از شيطنت- بازي کنان؟
بست با دستش دهان استکان!
***********************
پشه ديگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وارهد.
خشک لب؟ مي گشت؟ حيران؟ راه جو
زيرو بالا? بسته هر سو؟ راه او.
***********************
روزني مي جست در ديوار و در
تا به آزادي رسد بار دگر.
هر چه بر جهد و تکاپو مي فزود
راه بيرون رفتن از چاهش نبود
**********************
آنقدر کوبيد بر ديوار سر
تا فرو افتاد خونين بال و پر
جان گرامي بود و آن نعمت لذيذ؟
ليک آزادي گرامي تر؟ عزيز.