Friday, October 9, 2009

تلقی شگفت انگیز شاعر از دوزخ


داد درویشی از سر تمحید

سر قلیان خویش را به مرید

گفت از دوزخ ای نکو کردار
قدری آتش به روی آن بگذار

بگرفت و ببرد و باز آورد
عقد گوهر زدرج راز آورد

گفت در دوزخ هرچه گردیدم
درکات [جحیم را دیدم

هیزم و آتش و ذغال نبود
اخگری بهر اشتعال نبود

هیچ کس آتشی نمی افروخت
زآتش خویش هر کسی می سوخت


"
صغیر اصفهانی"

No comments:

Post a Comment