![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj6Obu5YGLwd7XIeELHHpDSgQLQV5yHQTOg05BuEDB6K7SXAaF35wNAfN-k81Cr4_G7YvH-raGSVn_CH6zW12Bf8MtSiDSo45v-T0pK2mz4MpMvUn3Lgv9QX4seHJoWLC3l0EsmnWlD04mJ/s320/borisiav-stankovic.jpg)
پشه اي در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
کودکي-از شيطنت- بازي کنان؟
بست با دستش دهان استکان!
***********************
پشه ديگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وارهد.
خشک لب؟ مي گشت؟ حيران؟ راه جو
زيرو بالا? بسته هر سو؟ راه او.
***********************
روزني مي جست در ديوار و در
تا به آزادي رسد بار دگر.
هر چه بر جهد و تکاپو مي فزود
راه بيرون رفتن از چاهش نبود
**********************
آنقدر کوبيد بر ديوار سر
تا فرو افتاد خونين بال و پر
جان گرامي بود و آن نعمت لذيذ؟
ليک آزادي گرامي تر؟ عزيز.
No comments:
Post a Comment